چکیده: خانواده از ديرباز به عنوان اولين و مهمترين نهاد اجتماعى تأثيرگذار در زندگى انسان مورد توجه صاحبنظران در رشتههاى مختلف علوم بشر بوده است و نظريات مختلفى پيرامون نقش، كاركرد و فلسفه تشكيل خانواده مطرح شده است.
نويسنده در اين نوشتار پس از تعيين جايگاه نهاد خانواده در گذشته و امروز به برخى زمينههاى فروپاشى نهاد خانواده مىپردازد. در ادامه نيز به فمينيسم و خاستگاه فرهنگى - اتماعى آن و نيز مهمترين اهداف، مطالبات و كاركردهاى فمينيسم و تأثير آن در نهاد خانواده اشاره مىنمايد.
بخش ديگر مقاله به جايگاه خانواده در قرآن مىپردازد و از ديدگاه نويسنده نياز انسان به تشكيل خانواده نياز فوق غريزى و فراتر از ارضاى غريزه جنسى است.
در پايان »آرامش« و دستيابى به »سكينت« را فلسفه زوجيت و تشكيل خانواده از ديدگاه قرآن دانسته و آن را مايه تمايز ميان زوجيت در حيوانات و انسان مىداند.
كليد واژهها:خانواده، فمينيسم، قرآن، غريزه جنسى، آرامشيابى، سكينت، زوجيت.
خانواده به عنوان يكى از مهمترين نهادهاى اجتماعى و زندگى جمعى بشرى، از ديرباز مورد توجّه و اهتمام فرهنگها، اقوام و اديان بوده است.
اين نهاد در طول تاريخ و در ميان اقوام و ملل و مناطق جغرافيايى داراى شكلها، قوانين، كاركردهاى مختلفى بوده است كه بررسى تنوّع آنها و نيز دلايل شكلگيرى قوانين، كاركردها، و انتظارهاى مربوط به هر جامعه و فرهنگ نياز به مطالعهاى جداگانه دارد.
آنچه در عصر حاضر، مطالعه مباحث مربوط به خانواده و بازنگرى آنها را ضرورت بخشيده اين است كه بر اساس شواهد و گزارههاى تاريخى و اجتماعى به نظر مىرسد كه كاركرد و جايگاه نهاد خانواده، گرفتار آسيبهاى مختلفى شده است كه به سستى، ناپايدارى و متلاشى شدن آن در بسيارى از جوامع منتهى شده و اين روند در جغرافياى فرهنگى جوامع رو به گسترش است و هر زمان چونان بيمارى مسرى هم ژرفاى بيشتر و هم گستره فزونترى را در مىنوردد.
چنان كه گفته آمد، ارائه تحليلى جامع و فراگير نسبت به همه جوامع و فرهنگها مجالى بسيار وسيع مىطلبد و اين نوشته نمىتواند ادّعاى آن را داشته باشد، امّا با نگاهى به جامعه خود و جوامعى كه از نظر تاريخى، فرهنگى و دينى قرابتهاى بيشترى با ما داشته و دارند، آشكارا مىيابيم كه نه تنها طى چند قرن كه حتّى در نيم قرن اخير، جايگاه نهاد خانواده دستخوش آسيبها و ضعفهاى جدّى شده است و چنين مىنمايد كه اين آسيبها رو به فزونى است.
آنچه نگرانى مصلحان ومحققان مسايل اجتماعى، تربيتى و فرهنگى و دينى را سبب شده، اين است كه روند تغييرات منفى جايگاه نهاد خانواده در نيم قرن اخير - در كشور ما و الگوهاى مشابه آن - چنان شتاب يافته است كه در گذشته، اين مقدار تغيير و دگرگونى را در فاصله پنج قرن مىشد مطالعه و مشاهده كرد!
نهاد خانواده كه ديروز، مهد امنيّت، تربيت، انتقال آداب، اخلاق و فرهنگ اجتماعى و دينى بود و اعضاى يك خانواده بزرگ در پيوند و همدلى با يكديگر احساس قدرت و پشتوانه مىكردند و حضور در جمع خانواده، بهترين منبع تأمين و تلطيف عواطف و نيازهاى روحى بود، امروز آن امنيّت بخشى و تأثير تربيتى را تا حدّ زيادى از دست داده و فاصله ذهنى، سليقهاى، تحليلى و آرمانى هر نسل با نسل قبل چنان فزونى يافته كه نه تنها زبان مشترك ميان دو نسل متوالى را مخدوش كرده، كه زبان تفاهم و همدلى ميان همسران را به ادبياتى خصمانه، انتقامجويانه، و فرصت طلبانه منتهى ساخته است!
براستى چه اتّفاقى افتاده است و چه فرجامى، آينده نهاد خانواده را تهديد مىكند!
اين كه چه عواملى زمينههاى تضعيف نهاد خانواده و در نهايت فروپاشى آن را رقم زده، موضوعى است كه بايد از زواياى مختلف فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و دينى مورد واكاوى قرار گيرد ولى با نگاهى گذرا و فهرستوار مىتوان به برخى از آنها اشاره كرد.
يكى از عوامل مهمّى كه نقش مهمّى در تضعيف جايگاه و كاركرد نهاد خانواده در سه قران اخير - در كشورهاى اروپايى و داراى رشد صنعتى - داشته است و به تدريج بر ديگر فرهنگها و جوامع تأثير گذاشته، توسعه فناورى و رشد تكنولوژى است؛ زيرا ابزار و امكانات فراهم آمده در پرتو رشد صنعت به فرد اين توان را داده است تا به تنهايى و بدون كمك گرفتن از ديگران هم نيازهاى مادّى خود را تأمين كند و هم با استفاده از تكنولوژى ارتباط جمعى خلأ روحى و فرصتهاى فراغت خود را پر نمايد.
در چنين شرايطى افراد يك خانواده و يك جامعه براى تأمين زندگى و رفاه و آسايش خويش، كمترين نياز را به همكارى و همدردى و همگرايى فاميلى دارند و فرد مىتواند بدون ارتباط با خويشان و بستگان - حتى پدر و مادر و برادر و فرزند - زندگى به ظاهر آرامبخش و قانع كنندهاى را براى خود فراهم آورد و براى حفظ امنيّت خود، نيازى به حمايت فاميل و خانواده نداشته باشد.
يكى از رهاوردهاى مهّم رشد صنعت و تكنولوژى، تغيير روابط اقتصادى است؛ چه اين كه شرايط سخت تأمين معاش در گذشته سبب مىشد تا افراد قوىتر و به ويژه مردان بالغ نقش محورى در اقتصاد و تأمين معيشت و نيازهاى مادّى خانواده داشته باشند و اين امر به طور طبيعى براى آنان اقتدار و اعتبار و احترام را به دنبال داشت و اعضاى يك خانواده بر اساس اين نياز طبيعى بر محور مديريت پدر و مادر احساس امنيت و آسايش كرده و خود را بدان وابسته مىديدند.
امّا زمانى كه كارها تنوّع يافت و انجام آنها كمتر نيازمند قدرت فيزيكى و بيشتر متّكى به تجربه و دانش شد و اعضاى خانواده هر يك بدون استمداد از ديگرى توانستند نيازهاى مادّى خود را تأمين نمايند، آن وابستگىها و دلبستگىها و مساعدتهاى جمعى رو به سستى نهاد و هر فرد از افراد خانواده لذّت استقلال و انفراد را بر زحمت مشاركت - كه معمولاً نيازمند همدردى و مساعدت و فداكارى و ايثار نيز بود - ترجيح داد.
اين پديده، قبل از اين كه بر روابط فرزندان با پدر و مادر تأثيرگذار باشد، بر روابط زن و شوهر تأثير گذاشت و چه بسيار زنان كه با داشتن شغل و درآمد، تن دادن به زندگى مشترك را، امرى غيرضرورى تشخيص داده و زحمتى بىثمر يافتند و از اين رهگذر يا اساساً ازدواج نكرده و سنگ بناى خانواده را بنيان ننهادند و يا پس از تشكيل خانواده به سرعت و آسانى از آن دست كشيدند!
رشد و توسعه اقتصادى همپاى گستردگى و سهولت ميدانهاى اشتغال و درآمد و توليد انبوه و متنوّع فرآوردههاى صنعتى و غذايى و امكانات زندگى، روحيه قناعت و كفافخواهى را در جامعه از ميان برده و آرزوى دستيابى هر چه بيشتر به امكانات و تجمّل و تفاخر در نسل حاضر را تقويت نمود!
به ويژه آن زمان كه صاحبان صنعت و سرمايه دريافتند كه براى رقابت و رشد اقتصادى بيشتر بايد روح مصرفگرايى در مردم تقويت شود و با روشهاى مؤثّر تبليغى به آزمندى انسان معاصر افزودند.
تقويت روح مصرفگرايى و آزمندى در انسان معاصر سبب شد، علىرغم بهرهورى بيشتر و آسانتر از امكانات مادّى، رضامندى و آرامش درونى او كمتر شود و سطح توقّع افراد از جامعه و خانواده بالا رود.
احساس نارضايتى اعضاى خانواده از آنچه دارند زمينههاى اضطراب و ناآرامى و انتقاد فرزندان از پدر و مادر و همسران را از يكديگر فراهم آورد و در نهايت اين احساس را در زن و شوهر و فرزندان رقم زد كه عدم حضور در يك كانون پر تنش و پرتوقع و مسؤوليت آفرين و فاقد رضامندى و سپاس بر حضور در آن ترجيح دارد. اين است كه فرزندان هنوز به بلوغ و رشد لازم نرسيده از محيط خانواده گريزان شده و همسران با اندك اختلاف، بنا به ناسازگارى و جدايى مىگذارند!
يكى از كاركردهاى مهّم خانواده، در روزگار اقتدار و اهميّت آن، كاركرد آموزشى و تربيتى بود و فرزندان درهر جامعه، فرهنگ و اخلاق و ادب و بينش و آرمانهاى خود را قبل از هر جا و بيش از هر چيز، از كانون خانواده دريافت مىكردند، امّا روابط جديد اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى حاكم بر جوامع سبب شد تا اين نقش به صورت گسترده از خانواده گرفته شود و به نهادهاى اجتماعى و دولتى واگذار گردد. تا جايى كه امروز فرزندان از خردسالى در مهدكودكها، مدارس و... آموزش مىبينند، با فرهنگ مسلّط جامعه پرورش مىيابند و شباهتهاى اندكى، با نسل قبل از خود دارند. و حتى ساعتهايى را كه در محيط خانواده حضور مىيابند، با استفاده از تلويزيون، كامپيوتر و اينترنت فرصت داد و ستد فرهنگى و تربيتى با يكديگر را ندارند و باز هم مخاطب پيامهايى هستند كه از بنگاهها و مراكز فرهنگى - سياسى - اقتصادى و... تدارك شده به آنها ارائه شده است.
البتّه نمىتوان انكار كرد كه در برخى شرايط و برخى زمينهها، اين نوع آموزش و پرورش مزايايى بر روش سنّتى و خانوادگى داشته و دارد. ولى به هر حال بايد در نظر داشت و كه همين مزيّت، به نوبه خود نقش خانواده در تعليم و تربيت و كارآيى آن را فرو كاسته است.
همه آنچه تا كنون ياد شد، اين روحيه را در انسان معاصر تقويت كرده است كه قبل از هر چيز حقوق خود را مطالبه كند و تا جايى كه مىتواند از پذيرش مسؤوليتها و وظايفى كه متوجّه او مىشود، پرهيزنمايد.
اين خصلت به صورت معمول در انسانها بوده و هست ولى در برخى زمينهها كه ريشه در فطرت و طبيعت انسان دارد، معمولاً انسانها مسؤوليتپذير بوده و تكليف را بر حقوق خود عملاً مقدّم مىداشتهاند. از آن جمله شكلگيرى خانواده - به ترتيب - بر اساس نياز، مسؤوليتپذيرى و تكليف مدارى و در مرحله سوّم حقوق خواهى استوار بوده است.
ولى انسان معاصر از همان آغاز در تلاش است كه بداند از همسر يا پدر و مادر خود چه حقى را مىتواند وصول كند تا متناسب با آن نيازهاى خويش را سامان بخشد و ناگزير حداقل تكليف را بپذيرد!
ورود طلبكارانه به ساحت خانواده و جامعه، روابط عاطفى و انسانى را تحت الشعاع قرار داده و به عناصرى دست چندم تبديل كرده است، و بديهى است كه محيط طلبكاران، محيطى آكنده از گلايه، درگيرى، بدبينى، رقابت و بدخواهى است. محيطى تنگ و ناخوشايند كه هر كس تلاش مىكند از آن بگريزد.
از ميان رفتن مرزهاى فكرى و فرهنگى و تبادل اطلاعات، بينشها، ايدهها، طرحها و روشهاى زندگى از طريق ماهواره، اينترنت، ارتباطات علمى و دانشگاهى و مراكز فرهنگى و انتشاراتى و تبليغاتى همه و همه سبب شده است تا همه نهادهاى موجود در جوامع - به ويژه جوامع در حال توسعه - در مقايسه با معيارهاى ارائه شده مورد انتقاد و يورش قرار گرفته، دستخوش نوسانها و بىتعادلى شوند، چه اين كه هر نهاد در هر جامعه به طور طبيعى، تحت تأثير دهها عامل، انگيزه، باور و نياز اجتماعى - فرهنگى و... شكل مىگيرد و زمانى كه از طريق ارتباط جهانى، يك نهاد مورد انتقاد و ارزيابى و بازنگرى قرار گيرد، يا اعتبار و اهميّت خود را از دست بدهد، در واقع ميان آن نهاد و ساير نهادهاى اجتماعى ناهماهنگى پديد آمده و همين ناهماهنگى آغاز نابسامانىهاى بيشتر و كاستىهاى افزونتر خواهد بود، به طورى كه اگر يك نهاد علىرغم كمبودها و كژيهاى گذشته از كارآمدى نسبى برخوردار بوده است، با رخداد اين انفصال درونى با ساير نهادهاى اجتماعى، كارآيى آن كاهش يافته و به شدّت آسيب مىبيند.
نهاد خانواده از جمله نهادهايى است كه آماج انتقادها، اصلاحگريهاى غيربومى و ارزيابى بر اساس تجربهها و پيشنهادهاى منطبق با ساير فرهنگها بوده است.
اگر نتيجه آنچه آورديم اين باشد كه مجموع شرايط فرهنگى - اجتماعى - اقتصادى - علمى و سياسى حاكم بر جوامع توسعه يافته، دست به دست هم داده است تا براى نهادهاى اجتماعى، دينى و سياسى و از آن جمله نهاد خانواده اين دشواريها و پيچيدگىها پديد آيد، آيا مىتوان براى اصلاح كاستىها و رهاوردهاى دشوارى آفرين تكنولوژى، راه پيموده شده را بازگشت!
آيا براستى مىتوان در صنعت و صناعت، قناعت ورزيد! و براى كاستن از آفات تكنولوژى و عواقب سوء آن به حداقلها اكتفا كرد!
آنچه مسلّم است، اين كه بازگشت كلى نه ممكن است و نه مطلوب، زيرا به هر حال صنعت و تكنولوژى و دستاوردهاى علمى و اقتصادى و فرهنگى آن، جنبههاى سودمند - بلكه بسيار سودمندى - براى بشر داشته است و امّا اين كه آيا مىتوان در استفاده از آن يا توسعه بخشيدن به آن قناعت ورزيد يا خير، نكتهاى است كه به لحاظ ذهنى و نظرى، مطلوب مىنمايد؛ امّا از آنجا كه به هر حال مرزهاى فكرى و علمى و اجتماعى غيرقابل كنترل شده است، از طريق مرزبندىهاى سياسى و جغرافيايى نمىتوان هيچ جامعهاى را به محدوديت و كنترل فراخواند و بر اين اساس طرحى غيرعملى خواهد بود و طرّاحان اين باور، در صورت پايبندى به نظريه خود، در گذار زمان تنها مانده و جامعه و نسل حاضر آنها را پشت سر خواهد گذاشت.
پس چه تدبيرى بايد انديشيد؟ آيا بايد اين جريان ويرانگر را به حال خود وانهاد تا چونان تندبادهاى همه نهادهاى فرهنگى و اجتماعى و دينى جوامع را يكى پس از ديگرى درنوردد، يا اين كه راهى ديگر هست؟
چنان كه اشارت رفت، رشد دانش و امكانات علمى بشر، همراه آفتهايى كه داشته است، توانمنديهاى شگرفى را نيز به ارمغان آورده است و همين توانمندى نهفته در دانش و ادراك و پژوهشهاى علمى است كه از متن همين آشفتگىها، نگرانيها و دلواپسىها جوانه مىزند و خود به اصلاح، خاستگاه خويش مىپردازد و از همان جا سلامت و صلاح مىرويد كه كژىها رخ نموده است و با همان ابزار مىتوان به آفتزدايى و اصلاح نهادها و جوامع پرداخت كه از بكارگيرى ناشيانه و غرورمندانه آن، آفتها پديد آمده است!
يكى از جريانهاى مهّم و مطرح فرهنگى - اجتماعى - حقوقى كه در عصر مدرنيته، پس از رنسانس در اروپا شكل گرفت و به تدريج گسترش يافت و بر بخشى از قوانين بينالمللى مربوط به حقوق زنان و جايگاه خانواده تأثير جدّى بر جاى گذاشت و در حال حاضر قوانين، آداب و باورهاى مربوط به زن و خانواده را در فرهنگها و اديان و ملّتها، به چالش كشانده و مىكشاند، جريانى است كه تحت عنوان فمينيسم ظهور يافته و ادامه حيات مىدهد.
اصلىترى پيام و هدف فمينيسم در مراحل اوليه شكلگيرى آن، دفاع از حقوق زنان و ارتقاء بخشيدن به نقش آنان در جامعه بوده است.
البته بايد يادآور شد كه تلاش در جهت دفاع از حقوق زن و مبارزه با محدوديتها و قوانين تبعيض آميز عليه زنان، حركتى است دراز دامن كه به صورت پراكنده و نامنسجم در طى قرنها و در ميان ملتهاى مختلف سابقه داشته است، امّا آن حركتها كه معمولاً به صورت تلاشهاى فرهنگى و ادبى رخ مىنموده است، تحت عنوان حركتهاى فمينيسمى صورت نگرفته و شناخته نمىشود.
در اواخر قرن هيجدهم بود كه جريانى از بحثهاى فلسفى با هدف آزادى زنان به تدريج مطرح گرديد و دراواخر قرن نوزدهم بود كه واژه فمينيسم رسميّت يافت و در خلال دهه 1890 در فرانسه رواج پذيرفت و به دنبال آن با سرعت در بقيه اروپا و سپس آمريكا فراگير شد.
از آن پس بود كه به يك رشته از مبارزات گوناگون فكرى، ادبى، فلسفى، حقوقى و اجتماعى كه در جهت آزادى زن در سراسر قرن نوزدهم انجام گرفته بود، عنوان »فمينيست« داده شد.
چنان كه به اجمال ياد شد، مهمترين هدف و آرمان »فمنيسم« رفع تبعيض و ستم از زنان در همه جنبههاى حقوقى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و دينى است.
فمينيستها معتقدند كه زنان در طول تاريخ گذشته، به خاطر زن بودن از حقوقى منع شدهاند كه موقعيّت و كاركرد آنان را در جامعه و خانواده تنزّل بخشيده است و از اين رهگذر بسيارى از زنان محروميّتهاى فراوان ديده و مورد ستم مردان و جامعه مرد سالار قرار گرفتهاند.
از اين رو نهضتى علمى - اجتماعى - فرهنگى لازم است تا حقوق ناديه گرفته شده زنان را در جوامع انسانى احيا كرده و به زنان باز گرداند و اساساً تفاوتهايى كه ميان زنان و مردان به خاطر زن بودن و مرد بودن گذاشته شده، از ميان برداشته شود.
با اين همه نمىتوان جريان فمينيسم را در طول سه قرن گذشته، يك جريان يكپارچه، منسجم، هماهنگ و كاملاً همسو تلقّى كرد، چه اين كه ديدگاهها و اهداف و شعارهاى فمينيستها با يكديگر متفاوت بوده است و مىتوان آنها را از جهتى به سه گروه تقسيم كرد:
1- فمينيستهاى اصلاح طلب، رفرميست و حداقلى كه خواهان اعطاى برخى حقوق آموزشى و اجتماعى به زنان بودهاند، بىآنكه بخواهند دگرگونى ژرفى در قوانين طبيعى و اجتماعى پديد آورند.
2- فمينيستهاى اصلاح طلب، با قدرى تندروى و با اين حال خواهان حفظ برخى تفاوتهاى طبيعى موجود ميان زن و مرد.
3- فمينيستهاى به غايت افراطى كه نه تنها خواهان حقوق زنان، برابر با مردان هستند كه تمام قواعد و ساختارهاى اجتماعى جارى در جوامع گذشته و كنونى را، قواعدى فاقد اعتدال و قوانينى مرد سالار و غيرقابل اعتماد مىدانند.
بىآن كه ادّعاى بيان همه مطالبات فمينيسم را در چند قرن گذشته داشته باشيم، به مواردى از شاخصترين و معروفترين آنها اشاره خواهيم داشت.
1- كسب حق رأى براى زنان همپاى مردان در مسايل سياسى و اجتماعى.
2- امكان تحصيل براى زنان چونان مردان بدون محدوديت.
3- حق اشتغال و دستيابى زنان به كار و كسب درآمد و انواع مشاغل اجتماعى مثل فرماندهى ارتش، قضاوت، كشيش شدن و...
4- دستيابى زنان متأهل به حق مالكيّت و قرار نگرفتن دارايى آنان تحت اشراف همسران.
5- اعطاى حق حضانت فرزندان - سرپرستى كودكان در صورت طلاق و جدايى از همسر - به زنان.
6- به شمار آوردن خانهدارى و رسيدگى به فرزندان به عنوان يك شغل براى زنان.
7- ملزم نبودن زنان به اطاعت از شوهران.
8- اعطاى حقوق بيشتر به زنان در خانواده و رفع هر گونه تبعيض و فشار عليه آنان در خانواده
9- آزادى سقط جنين براى زنان.
10- برخوردارى يكسان فرزندان مشروع و نامشروع از حقوق.
11- حق آزادى بيان براى زنان.
12- حقِ داشتن پارلمانى مستقل ويژه زنان
13- ضرورت تجديدنظر در نگرشها و قوانين دينى مربوط به زنان.
14- لغو قوانين سختگيرانه نسبت به فاحشگى زنان.
15- ضرورت رهايى زنان از انقياد مردان چه در زندگى مدنى و چه در زندگى خصوصى به عنوان همسر يا مادر.
16- لزوم آزادى زنان از انقياء جنسى در برابر مردان و استفاده زنان از همجنس گرايى به جاى تشكيل خانواده سنّتى.
17- برترى جنس زن بر جنس مرد به دليل برخى ويژههاى ممتاز روحى در زنان مانند تنفّر از جنگ.
18- تشكيل جامعهاى كاملاً زنانه و مختص زنان بدون حضور و دخالت مردان.
19- ضرورت بازنگرى و بازسازى قواعد اجتماعى و مطالعات و پژوهشهاى مختلف علمى بر اساس بينش و نگرش زنان، به دليل دخالت داشتن جنسيت مردان در همه مسايل، حتى در امر پژوهشهاى علمى و منتهى شدن آن به نتايج نظرى يا علمى.
20- مسؤوليت و اقدام دولت براى تأسيس مراكز نگهدارى از كودكان و برداشتن بار تربيت فرزند از دوش مادران.
اينها بخشى از مطالبات و آرمانهاى فمينيستى است كه در مجموع از سوى حاميان و معتقدان به فمينيسم مطرح شده است و چنان كه ملاحظه مىشود شروع مطالبات از نقطهاى نرمتر و محافظه كارانهتر بوده است ولى به تدريج آهنگ مطالبات و مدعيّات تندتر شده است تا جايى كه به نظر مىرسد گام را از عينيّتها فراتر نهاده و به ديدگاههايى كاملاً افراطى، بدبينانه، ستيزه جويانه و ذهنى تحققناپذير منتهى شده است!
البته كسانى كه طرفدار ديدگاههاى افراطى در اين زمينه هستند، هر گونه داورى مردان درباره امكانپذير بودن يا نبودن آن را، معلول نگرش مرد سالارانه و تسلط طلبانه آنان مىدانند كه نبايد پذيرفته شود و چنانچه زمانى نيز اين نظر را داشته باشند كه ديدگاههاى افراطى نه عملى است و نه مفيد، بلكه در نهايت عليه جامعه زنان تمام مىشود، آنها نيز به القاپذيرى از مردان و انقياد فكرى در برابر ديدگاههاى مرد سالارانه متّهم خواهند بود!
و بدينسان راه هر گونه تعامل فكرى و مفاهمه از سوى آنان بسته خواهد بود!
امّا آنچه بايد دوباره مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه همه اين پيشنهادها و ايدهها به همه فمينيستها و طرفداران آنان تعلق ندارند، بلكه چه بسا گروهى از فمينيستها تنها به چند پيشنهاد محدود معتقد باشند و ديدگاههاى افراطى و نيمه افراطى را نه تنها براى جامعه بشرى مفيد ندانند كه زيانبار بشناسند!
و به عكس گروهى ديگر كه طرفدار ديدگاههاى افراطى هستند، درخواست حق تحصيل، كار و حق رأى را اقداماتى ناكافى بلكه انحرافى به شمار آورند.
برخى از اين پيشنهادها و طرحها، اصلاحاتى است كه با داشتن انديشه دينى و پذيرش آن، قابل پيگيرى و تحقّق است. در حالى كه بخشى ديگر از طرحها اساساً با نگرشهاى دينى و پايبندى به جهان بينى الهى و شريعت به كلى ناسازگار است.
از اين رو برخى جريانهاى فمينيستى با روح ماترياليسم و نهليسم عجين است و برخى ديگر موضوع را از طريق راهكارها و پيامهاى دينى نيز دنبال كردهاند و خواهان اصلاحات و بازنگرىهاى درون دينى بودهاند.
گر چه منظر اصلى فمينيسم، جايگاه زن و حقوق زنان است امّا از آن جا كه يكى از اركان اصلى خانواده، شخصيّت زن به عنوان همسر يا مادر مىباشد، طبيعى است كه بينشهاى فمينيستى در صورت پذيرش يا ردّ، بيشترين تأثير را بر نهاد خانواده خواهد داشت.
از ديدگاه غيرفمينيستى و بر اساس يك داورى متعادل و غيرجانبدرانه نسبت به احزاب و تشكلّهاى سياسى و اجتماعى مىتوان اظهار كرد كه برخى از پيشنهادها وطرحهاى يادشده مىتواند به ارتقاى موقعيت زنان و به دنبال آن ارتقاى سطح خانواده و بهبود شرايط آن بينجامد و برخى ديگر از طرحها، موقعيت زن و خانواده را از آنچه بوده، تنزّل مىدهد، و برخى ديگر كلاً به فروپاشى نهاد خانواده و مسخ شخصيّت زن منتهى مىگردد!
از جمله ديدگاههاى افراطى كه مستقيماً بر نهاد خانواده و اصل ازدواج و همسرى تأثير منفى داشته و خواهد داشت، ديدگاه »سيمون دوبوار« است كه در كتاب »جنس دوّم« در سال 1949 انتشار يافته است.
او در اين كتاب، كه در شمار يكى از پرنفوذترين آثار در موضوع فلسفهنوين شناخه شده است، مىنويسد:
»زنان در همه جوانب زندگىشان تحت سلطهاند، فقدان نسبى آزادى در مورد زنان صرفاً به حقوق مدنى يا سمتهاى خاص مادرى و همسرى محدود نيست، هر چند اين عوامل نيز به عدم آزادى آنها كمك مىكند، بلكه آنها توسّط »همه مدنيّت« با مجموعه ارزش گذارىها و رفتارهاى اجتماعى كه درك ما از زن و مرد و مذكّر و مؤنّت را به وجود مىآورد، در جايگاه پستترى قرار مىگيرند!
دوبوار پيشنهاد مىكند كه زنان بايد نقش همسرى و مادرى را كه در اين نقشها به سهولت به شىء بىجانى تبديل مىشوند، رها كنند و با كاركردن با مردان رقابت نمايند. به محض آن كه آنها شهامت و قاطعيت لازم براى آزادى را تجربه كنند، تصوّرها از آنچه زن بايد باشد عوض خواهد شد و زنان و مردان راههاى رفتار يكسان با يكديگر را خواهند يافت.]1[
فمينيستهايى كه عقايد سياسى تندى دارند معتقدند كه منشأ ستم بر زنان فقدان حقوق سياسى نيست تا اصطلاحاتى مثل حق مالكيّت زنان متأهّل و حق تحصيلات عالى بتواند مشكل اساسى آنان را حل كند، بلكه ريشه انقياد زنان نه در زندگى مدنى بلكه در زندگى خصوصى آنها به عنوان همسر يا مادر نهفته است. ]2[
انگلس در كتاب »منشأ خانواده، مالكيت خصوصى و دولت« كه در سال 1884 انتشار يافت گفته است:
»ستم وارد بر زنان اصولاً ستم جنسى است، هيچ چيزى در خانواده مرد سالار طبيعى نيست، بلكه چنين نهادى در يك برهه خاص تاريخى كه مالكيت خصوصى در آن رواج داشته، پا به عرصه وجود نهاده است، مردان براى آن كه بتوانند دارايى خود را براى پسرانشان به ارث بگذارند، نيازمند ستم كامل جنسى به مادران فرزندانشان بوده و براى اين هدف، زنان را تا حد كنيزان تنزّل مىدهند.
در جامعه سرمايهدارى زير دست بودن زنان نه به دليل فقدان حقوق قانونى بلكه به دليل موقعيّت ضعيف آنها در بازار كار است كه به نوبه خود آنها را وادار به ازدواج مىكند.«
گلدمن (1940- 1869) به عنوان يك فمينيست آمريكايى و الكساندر كُلنتا (1952-1872) به عنوان مسؤول رفاه اجتماعى در دولت كمونيستى روسيه، در اين قضيه هم رأى بودند كه چون نهاد ازدواج، زنان را از نظر جنسى تحت تسلّط جنسى شوهران قرار داده است واز جهت اقتصادى به آنها وابسته مىكند، مانع آزادى زنان است.
آنها مدعى بودند اين مصيبتها فقط با از بين رفتن تصورات رايج از ازدواج و خانواده، از ميان مىرود. ]3[
گلدمن، معتقد بود، عشق نزد زنان نسبت به مردان، اهميّت بيشترى دارد، و براى اين كه زن بتواند حالت خودنمايى جنسى - عشق آفرين - خود را تقويت كند بايد از تحت تصرفات جنسى شوهر رها شود و به جاى ازدواج همان چيزى را به رسميّت بشناسد كه گلدمن به عنوان فطرت زنانه ياد كرده است.
يكى ديگر از فمينيستها به نام آدريان ريچ (1986) اظهار داشته است كه حتى ناهمجنس خواهى نيز »عرفى است كه به دست مردان وضع شده است« ناهمجنس خواهى به اجبار و ناآگاهانه بر زنان تحميل شده تا آنان را در قلمرو ميل جنسى مردان نگه دارند! ]4[
فرد ديگرى به نام سان تاى گريس اتكينسون (1974) مىگويد: »آميزش جنسى، ساختارى سياسى است كه به صورت يك عرف در آمده است«
از ديدگاه او مردم به آميزش جنسى پرداختهاند، نه بر اساس يك نياز فردى بلكه بر اساس يك نياز سياسى كه عبارت است از سرگرم شدن مردم به موضوع تداوم افزايش جمعيت، بنابراين زمانى كه تكنولوژى بارورى در دنياى متمدن پيشرفت حاصل كند نقش اجتماعى آميزش از بين خواهد رفت.! ]5[
در كنار ديدگاههاى افراطى، بلكه قبل از ديدگاههاى افراطى، منظرى فمينيستى به زن و حقوق زن وجود داشته و دارد كه چه بسا تحقّق برخى از آنها ضرورى باشد و آسيبى به نهاد خانواده و ازدواج نزند، بلكه بتواند زمينههاى تعالى و ارتقاى خانواده را به دنبال داشته باشد.
جان استوارت ميل در كتاب »مقهوريت زنان« كه در سال 1869 منتشر شد چنين استدلال مىكند كه زنان سزاوار حقوقى متساوى با مرداناند و بايد بتوانند عهدهدار مناصب عمومى شوند، كار كنند، مالك شوند و رأى دهند .
او معتقد است كه زنان تنفّر خاصى از جنگ دارند و به نوع دوستى متمايلاند، چيزى كه اگر آنها بهتر آموزش ببينند مىتوانند از آن بيشتر بهره ببرند.
و نيز او معتقد است كه گر چه زنان بايد حق كاركردن داشته باشند ولى وقتى ازدواج كردند آنها اداره خانه و تربيت خانواده را به عنوان )اولويت( در تلاش خود انتخاب مىكنند. زنان مسنتر كه اين وظيفه )خانهدارى( را انجام دادهاند، مىتوانند براى صرف كردن انرژى خود در زندگى ملى تصميم بگيرند، مانند آن كه به مجلس راه يابند امّا باز بهترين مكان براى زنان متأهّل خانه است. ]6[
مارى ولستون كرافت در انگلستان به سال 1792 كتاب »استيفاى حقوق زنان« را منتشر كرد و در مخالفت با »روسو« اظهار داشت كه از شرايط يك جامعه واقعاً متمدن، آموزش زنان و آزادى آنهاست، خداوند به همه انسانها عقل عطا كرده است تا بتوانند بر احساسات خود چيره شده و معرفت و فضيلت كسب نمايند.
محروم كردن زنان از اين كه بتوانند وجود خود را كمال بخشيده و توانايى خود را براى نيل به سعادت افزايش دهند، به اين معنا است كه آنها را پستتر از انسان و همچون جانوارانى اهلى و آرام تلقى كرده باشيم. اين به معناى پايمال كردن حقوق آنها و در حالت انقياد نگه داشتن آنهاست كه هم به زنان و هم به مردان لطمه خواهد زد.
وى معتقد است: اگر زنان را از آموزش محروم و تشويقشان كنيم كه فقط در فكر عشق و مُد باشند در آن صورت آنها نمىتوانند مكارم اخلاق را در خود بپرورانند و در واقع سبك مغزى و حماقتى را به نمايش مىگذارند كه به خاطر آن مورد انتقادند. ]7[
مباحثات و گفتگوهاى فمينيستى در چند قرن گذشته، نهايتاً تأثيرهاى مثبت و منفى خود را در سطح ملّتها و نيز در سطح حقوق بينالمللى گذاشته است.
بررسى و گردآورى اين تأثيرها نياز به پژوهشى مستقل دارد، امّا به عنوان نمونه مىتوان به مواردى اشاره داشت.
در بسيارى از كشورهاى اروپايى - مسيحى - بلكه در همه آنها - حق شركت در انتخابات براى زنان وجود نداشت!
در دهه 1850، اليزابت كدى استنتن بر اساس اين كه »حقوق همه انسانها يكسان و مشابه است« از مجلس نيويورك خواهان تصويب حق رأى براى زنان شد.
تنها در سال 1893 در نيوزيلند، حق شركت در انتخابات به زنان داده شد.
در سال 1906 اين حق به زنان فنلاند اعطا گرديد.
به سال 1918 در انگلستان، حق زنان براى شركت در انتخابات تصويب شد.
بعد از انقلاب فرانسه »المف دگوگز« لايحه حقوق زنان را تسليم پارلمان فرانسه كرد كه مورد تصويب قرار نگرفت.
او در اين لايحه براى زنان حق كاركردن، حقوق قانونى در خانواده، حق آزادى بيان، حق داشتن پارلمان مستقل را درخواست كرده بود.
در سال 1917، الكساندر كلنتا به عنوان مسؤول رفاه اجتماعى دولت روسيه، به منظور ايجاد تغييرات اساسى در خانواده و روابط جنسى زن و مرد و سبك كردن بار سه جانبه كارگرى، خانهدارى و مادرى از دوش زنان، لايحهاى را تنظيم و ارائه كرد.
امروز در بسيارى از كشورها، محدوديت آموزش و اشتغال زنان از ميان رفته است و زنان توانستهاند تا هر سطح از آموزش عالى پيش روند و يا هر شغلى را براى خود برگزينند.
دادگاهها و نظامهاى حقوقى، امتيازها و حمايتهاى ويژهاى را براى زنان در نظر گرفتهاند تا در صورت مواجهه آنان با دشوارى و خشونت و تضييع حقوق از آنان دفاع كنند.
زنان متأهّل چونان دختران مجرّد مىتوانند - در كشورهاى مدرن - از انقياد همسران آزاد باشند و از روابط هر چه بارزتر بهره گيرند و در صورت تخطّى از قوانين عرفى، با خشونت و اعمال زور مواجه نشوند.
زنان روسى اجازه يافتهاند بدون اين كه مورد مؤاخذه يا پيگرد قانونى و اجتماعى باشند، به صورت رسمى اجازه روسپىگرى داشته باشند - مشروط به رعايت قواعد بهداشتى - نظام همسرى منوط به رضامندى زن و مرد و نه فقط مرد - شناخته شود، هم در شروع و هم در تداوم و پايان.
در جهت رفع محدوديتهاى زنان براى بهرهگيرى از روابط آزاد جنسى و يا در جهت حفظ آسايس زنان از تحمّل بار مادرى، در برخى كشورها سقط جنين مجاز شمرده شده است.
در برخى نظامهاى حقوق، به اين شكل كه به جاى ارتباط جنسى نامشروع و غيرعرفى يك مرد يا يك زن، ارتباط جنسى مشروع و قانونمند يك مرد با همسرش - در صورت عدم تمايل زن به آميزش - »تجاوز به عنف« دانسته شده است.
زنان به جاى بهرهگيرى جنسى از جنس مخالف، در برخى جوامع و محيطها، به همجنس گرايى در آوردهند، بىآن كه در صدد پوشاندن آن باشند!
چه اين كه در يك ديدگاه فمينيستى شرط آزادى زنان و رهايى آنان از نظام مردسالار، بىنيازى زنان از مردان و ترجيح اكتفاى زنان به زنان معرّفى شده است.
طبيعى است كه وقتى تلقّى زنان در يك جامعه چنين باشد، مردان نيز به همجنسگرايى تشويق شوند و به طور متقابل، همجنسگرايى مردان نيز به صورت يك عرف پسنديده جلوه كند!
تمايل به تشكيل خانواده در بسيارى از جوامع كه بيشترين تأثير را از رهآوردهاى فمينيسم داشتهاند كاهش يافته است.
نهاد خانواده در برابر كمترين اختلاف و ناهمسازى متزلزل شده و از هم فرو پاشيده است.
و اين هم زمانى از محيط تولّد فمينيسم - اروپا و غرب - پا را فراتر نهاده و به شكلى در كشورهاى در حال توسعه نيز سرايت كرده است كه باورهاى فمينيستى به اشكال گوناگون در اعلاميه حقوق بشر تأثير گذاشته است و نسبت به ساير ملّتها لازم الاجرا شناخته شده است.
در بند »ب« از ماده 16 كنوانسيون محو كليه اشكال تبعيض عليه زنان، چنين آمده است:
»حق يكسان در انتخاب آزاد همسر و صورت گرفتن ازدواج تنها با رضايت كامل و آزادانه دوطرف ازدواج«.
تعابير مهم و دوپهلوى اينبند نه از سر غفلت كه با توجّه انتخاب شده است تا ظرفيّت تفسيرى مورد انتظار را داشته باشد و ساير فرهنگها را به چالش فرا نخواند.
تعبير »دوطرف ازدواج« شامل ازدواجهاى همجنس گرايانه، ازدواج با محارم و ازدواج با كفّار نيز مىشود. ]8[
زمانى دانسته مىشود كه اين تعابير چندپهلو، با توجّه و دقّت لازم انتخاب شده است كه در مىيابيم، در كنفرانس پكن (1995) واژه خانواده را از كليه سخنرانىها حذف كرده و به جاى آن از واژه »اصل خانه« يا "عHouse hold" استفاده كردند. ]9[زيرا عنوان »اصل خانه« شامل ازدواجها و قراردادهاى همجنس گرايان نيز مىشود؛ چنانكه شامل خانواده نيز مىباشد.
عينيّتهاى جهان معاصر و آنچه به عنوان يك واقعيّت در بستر اين تاريخ جريان دارد، نشان مىدهد كه نهاد خانواده به شدّت آسيب ديده و همچنان دستخوش آفتهاى بيشتر است.
ذهنيّتهاى برآمده از اين شرايط كه خود جزئى از همان شرايط به حساب مىآيد و برون داد همان درون آشفته و مضطرب است خود را به دو صورت نمايانده است:
الف - نگرانىها و دلواپسىهاى اصلاح طلبانه و دردمندانه براى برون رفت از شرايطى كه پديد آمده و آزادى انسان به نام آزادى به اسارت رفته و عزّت و شرافتى كه به اميد دستيابى به آن قربانى شده است.
ب - افراط گرىها و راديكاليسمى كه به اميد رهيافت دست و پا مىزند و خود را به صورت فمينيسم راديكال نمايانده است!
اكنون بايد ديد قرآن به عنوان نهايىترين پيام الهى، براى نسل حاضر چه رهنمودى دارد و طرحها و قواعد آن براى نهاد خانواده چيست؟
به روايت قرآن، وقتى خدا اراده كرد تا از عناصر گوناگون خاك كالبد موجودى را رقم زند كه داراى ظرفيّتها و استعدادها و نمودهاى برترى - در مقايسه با بسيارى از موجودات ديگر - باشد]10[و خوش سيما و خوشاندام و راست قامت بر كره خاك گام بردارد، بشر]11[را آفريد و آدم نام نهاد.
آدم بر خلاف ديگر موجودات زمين كه هر يك در مدارى بسته از غرايز و گرايشهاى از پيش طرّاحى شده حركت مىكردند، آميزهاى از همه توانها و استعدادها و گرايشهايى بوده كه مىتوانست در عالم خاك و نظام مادّه حضور پيدا كند و در مدارى وسيعتر از مدار بسته غرايز گام بردارد! ]12[
خداوند دستور داد تا فرشتگان از عناصر خاك ظرفيّتهاى گوناگون پيكر آدم را برگيرند و آن را با عناصر حياتى آب،]13[طراوت و تحرّك بخشند و منعطف سازند و بشرى]41[آراسته فراهم آورند.
كالبد آدم با تمام ويژگيهاى ظاهرى و ظرفيّتهاى طبيعى شكل يافت، امّا آدم هنوز در شمار جنبندگانى قرار داشت كه به حكم غريزه و ساختار مادّى وجودش مىتوانست، بر كره خاك زيست كند و با اين كه فايلهاى استعدادى او بيش از همه موجودات خاك بود، امّا هنوز درون فايلهاى وجودى و ظرفيّتهاى گسترده او اطلاعاتى ثبت نشده و برنامه لازم - فراتر از برنامههاى غريزى - نصب نشده بود.
در اين جا بود كه خداوند به فرشتگان اعلام كرد:
»فاذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخَتُ فيه من روحى فقعوا له ساجدين« )حجر/ 29)
پس آن گاه كه كالبد آدم را سامان دادم و در او از روح خويش دميدم، همگان براى او تعظيم كنيد و در برابرش به سجده فرو افتيد!
»ثمَّ سوّاهُ و نفخ فيه من روحه« )سجده/ 9)
سپس خداوند ساختار وجود انسان را سازمان داد و از روح خويش در او دميد. اين چنين بود كه اين آفريده ويژه الهى، آفرينشى ديگر و ممتاز يافت و از ديگر خاكزيان و جنبدگان زمين متمايز شد!
»ثم أنشأناه خَلْقاً آخر فتبارك اللَّه اَحْسَنُ الخالقين« )مؤمنون/ 14)
انسان در پرتو اين موهبت الهى، به عنوان بهترين نماد آفرينش و آفريدگارى خدا شناخته شد.
و انسان در نتيجه برخوردارى از اين امتياز بود كه به ساحت دانش و معرفت راهيافت: »وَ عَلَّمَ آدم الأسماء كلّها« )بقره/ 31)
قادر به تشخيص زيبايى از زشتى، پاكى از پليدى و حقيقت از باطل شد.
»وَ نَفْسٍ و ما سَوّاها، فالهمها فجورها و تقواها« )شمس/ 8)
آدم به مقام والايى دست يافته بود، امّا هنوز نگران و مضطرب و ناآرام مىنمود، چرا كه آدم شيفته الفت بود و تنهايى او را گرفتار يأس و احساس پوچى مىكرد!
وجود فرشتگان و كارگزاران اراده الهى در تنظيم جهان و محيط زندگى انسان نمىتوانست به او آرامش دهد و خداوند كه اين نياز آدم را مىدانست، بار ديگر بر او منّت نهاد و با آفرينش همسرى از جان و نفس خود او، وى را از ناآرامى و اضطراب بيرون آورد و به سوى آرامش و تعادل رهنمون شد - و آدم، اينچنين انسان]15[ شد، با همسر خويش الفت يافت، انس گرفت و هر يك در پرتو وجود ديگرى شكوفا شد.
»وَ جَعَلَ منها زوجها لِيَسْكُنَ اليها« )اعراف/ 189)
آفريدگار هستى، نه تنها وجود همسر را مايه توازن روحى انسان - زن و مرد - در تلاطم امواج زندگى و كوران آزمونها و مشكلات قرار داد، كه چنانش اهميّت داد تا نشانهاى از خداى براى خلق به شمار آيد و هر گاه كه گرفتار غفلت و سردرگمى شد، به اين نشانه بينديشد و راه را باز يابد.
»و مِنْ آياته اَنْ خَلَق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها« )روم/ 21)
»و از نشانههاى اوست كه از جان و نفس خودتان، همسرانى برايتان قرار داد تا در سايه وجود آنان و الفت با ايشان آرامش بيابيد.
و از آن پس بود كه نعمت الهى بر انسان تمام شد؛ وجودى كارآمد ظرفيّتى فراخ و گسترده، دانشى ژرف و پرداخته، شناخت و ارادهاى نافذ و تعادل و آرامشى بايسته يافت و زمان آن فرا رسيد كه از اين همه بهره گيرد و شايستگى وجود خويش را بر فرشتگان به اثبات برساند!
انسان برخوردار از نعمتها و توانايىهاى فراوان، اكنون مىبايست بار مسؤوليّت را نيز بر دوش مىكشيد و البته او با داشتن توانمندىها ويژه خود، عملاً مسؤوليت حفاظت و بهرهگيرى صحيح از آنها را پذيرفته بود.
و خوشبختانه آدم در مسير اين بهرهگيرى و مسؤوليت پذيرى تنها نبود.
»و قلنا يا آدم اسكُنْ انت و زوجك الجنّة و كلا منها رغداً حيثُ شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا مِنَ الظالمين« )بقره/ 35)
»و به آدم گفتيم، تو و همسرت در اين بهشت سكنى گيريد و هر چه مىخواهيد و هر جا مىخواهيد به شادكامى بخوريد ولى به اين درخت نزديك نشويد كه اگر نزديك شويد از سيه كاران خواهيد بود.«
سرخوشىها وشادكامىها و آرامشها و آسايشهاى انسان، اين گونه، با هشدار و مسؤوليت آغاز شد و او مىبايست اكنون از همه ظرفيّتهاى وجودى درونى و بيرونى خود، براى استمرار شادكامى و كاميابى خود بهره گيرد و مواظب باشد با گامهاى خويش به سوى تيرهگى و تيره روزى حركت نكند!
از آيات گذشته اين معنا حاصل آمد كه حيات انسانى از نظر قرآن، در محيط جمعى خانواده سامان يافته است.
انسان منفرد، قادر به بهرهگيرى از ظرفيّتهاى وجودى خود نيست و اين ظرفيّتها بيش از آن كه مادّى، جسمانى و غريزى تعريف شود، از نظر قرآن، داراى بعد روحى و احساس مبتنى بر نوعى ادراك است. زيرا قرآن تنها بيانى را كه در فلسفه زوجيّت نسل انسان و تركيب خانواده از يك زن و يك مرد داشته است مسأله آرامشيابى و دستيابى به »سكينت« است.
اين كه مىگوئيم »تنها بيان قرآن در بيان فلسفه نظام همسرى، دستيابى انسان به آرامش بوده« بدين خاطر است كه هر چند خداوند بر مسأله زوجيت و همسرى نتايج ديگرى را نيز مترتب دانسته است - مانند تداوم نسل و گسترش آن و يا توجّه يافتن انسان از مسأله زوجيت و همسرى به يكى ديگر از آيات الهى - امّا تنها موردى كه با »لام تعليل« آمده است كه بيان كننده فلسفه همسرى و نتيجه دستاورد مهّم آن مىباشد، تعبير »لتسكنوا اليها« است.
از جمله آياتى كه نتايج ديگرى بر مسأله زوجيت مترتب شده است بىآن كه با »لام تعليل« آمده باشد اين آيات است:
»جعل لكم من انفسكم ازواجاً و من الانعام ازواجاً يذرؤكم فيه« )شورى/ 11)
»قرارداد براى شما از نفس خودتان همسرانى، و همچنين براى ديگر جانداران و چارپايان مسأله زوجيت را قرارداد تا از طريق آن نسل شما در زمين فزونى يابد.«
»و جعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة« )نحل/ 72)
»و قرارداد براى شما از همسرانتان، فرزندان و نوادگان.«
علاوه بر اين حتّى آيات و نشانه خدا بودن موضوع همسر و زوجيت نسل انسان، وقتى ظهور مىيابد و براى انسان قابل فهم مىشود كه وى بتواند آثار و نتايج مهم و غيرقابل چشمپوشى اين نعمت الهى را دريابد. چه اين كه صرف وجود همسر، بدون نتابج قابل قبول، نمىتواند نشانهاى از لطف و رحمت و حكمت و علم و قدرت الهى باشد.
به همين دليل موضوع آيه و نشانه بودن »همسرى« با تعبير »لتسكنوا« ياد شده است، يعنى »زوجيت نسل انسان به ضميمه اثر مهم سكينت آفرينى آن« اگر مورد بررسى قرار گيرد، آيتى روشنگر و تأمل برانگيز خواهد بود.
بنابراين، يك مرتبه ديگر، آيه را با اين ويژگى مورد توجه قرار مىدهيم:
و من آياته: »أن خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها« )روم/ 21)
نكته ديگرى كه بايد در اين مطالعه مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه هر چند موضوع زوجيّت در كل زندگى جانداران بلكه مجموع گياهان بلكه همه نظام مادّه، از سوى خدا تدبير شده است.
چنان كه در آيات قرآن آمده است:
»و من كل شىء خَلَقْنا زوجين لعلّكم تذكّرون« )ذاريات/ 49)
»و ما از هر چيز، زوج آفريديم تا مگر - از طريق توجّه به اهميّت آن - تذكّر يابيد.«
امّا در اين گونه موارد، مهمترين نتيجهاى كه خداوند، ما را بدان توجّه داده، موضوع تداوم و گسترش حيات حيوانى و گياهى و اسرار علمى و نهفته در زوجيّت نظام مادّه است كه هر گاه از اين زاويه مطالعه شود، آيات علم، قدرت و حكمت و تدبير الهى، بر انسان آشكار مىگردد.
مسأله زوجيّت در حيوانات، هر چند در برخى انواع آن به گونهاى است كه به نظر مىرسد، آنها نيز مانند انسان، از تنهايى رنج مىبرند و با قرار گرفتن در كنار زوج آرامش رفتارى پيدا مىكنند، امّا قرآن از اين حالت مشهود و در برخى انواع حيوانات، هرگز به عنوان، يك هدف و فلسفه ياد نكرده است و اصلاً به آن تصريح نداشته است.
زيرا از نظر قرآن محور اصلى موضوع و زوجيت در حيوانات و گياهان در درجه اوّل مسأله تداوم و گسترش بوده است و نه آرامشيابى روحى و احساسى و ادراكى. زيرا اگر اين نياز، در آنها جدّى و حياتى بوده، بايد در همه آنان قرار داده مىشد، اين در حالى است كه بسيارى از انواع حيوانى، فقط در دوران جفتگيرى جنس نر و مادّه، يكديگر را تحمّل مىكنند و قبل و پس از آن، در حال نفرت يا بىتفاوتى نسبت به هم به سر مىبرند.
و امّا در آن گروه از حيوانات كه زيستن جفتها در كنار هم و يا در زندگى جمعى ديده مىشود، اين حالت آنها جزئى از حيات غريزى به حساب مىآيد و مقدّمه و تدبيرى است براى حفظ نسل آنها و نه چيزى فراتر از آن. اين در حالى است كه در انسان، علاوه بر ملاحظه شدن اين تدبير، مقولهاى برتر نيز مورد عنايت بوده كه فراتر از حفظ و تكثير نسل مىباشد و خداوند از آن به عنوان »سكينت« و »آرامش« ياد كرده است.
موجود زنده - چه حيوان و چه انسان - تحت شرايطى ناآرام است، وقتى تشنه يا گرسنه است، وقتى نياز جنسى دارد، زمانى كه مىترسد و در هراس است و نيز از برخى گونهها وقتى كه تنها است.
براى بازگرداندن آرامش به اين موجودات، بسته به عامل نگرانى و اضطراب و هيجان آنها، پاسخى متناسب لازم است.
موجودى كه در نتيجه هيجان جنسى، ناآرام شده است، در نتيجه جفتگيرى كه لازمه آن وجود جنس نر براى ماده و جنس ماده براى نر است، آرام مىيابد.
انسان هم به عنوا يك موجود جاندار از اين قاعده مستثنى نيست. با اين تفاوت كه در حيوانات عامل اصلى براى پذيرش جنس مخالف و احساس تمايل آن، هيجان جنسى است ولى در انسان از لفظ قرآن - اين الفتجويى و زيست جمعى و خانوادگى، معلول يك نياز فوق غريزى است و عاملِ »نياز جنسى« در درجه بعد قرار دارد.
انكار نمىتوان كرد كه »نياز جنسى« نقش جدّى و مؤثّر در شكلگيرى خانواده داشته و خواهد داشت ولى مهمّ اين است كه بدانيم از نظر قرآن، اين نقش تا چه پايه مهم و اساسى شناخته شده است. آيا نقش اول را دارد يا خير؟
از نظر مكاتب مادّى و ديدگاههاى ماترياليستى كه براى هستى، تدبيرى فرامادّى قائل نيستند و معتقدند كه براى هر پديده، مىبايست در جستجوى علل مادّى و تك بعدى گشت، بديهى است كه ميان انسان و ساير حيوانات هيچ تمايز بنيادى وجود ندارد و نيازهاى مادّى انسان، عامل همه گرايشها و انتخابها و كاركردهاى اوست، چنان كه در حيوانات.
ماترياليستهاى روانشناس در جستجوى اهرمها و محرّكهاى روانى - با تفسير مادّى - براى تمايلات و رفتار انسان بودهاند و در يكى از مشهورترين ديدگاههاى روانشناختى، موضوع »غريزه جنسى« محرّك اوّل و بنيادين معرّفى شده است.
كمونيستها، همه چيز حتّى گرايشهاى غريزى - جنسى را تحت تأثير معيشت و روابط اقتصادى دانستهاند و معتقدند همه تصميمگيرىها، تمايلات و ادراكات انسانى، در نهايت متأثر از نيازهاى اقتصادى او است و اگر زنان به زندگى خانوادگى تن مىدهند، نه به خاطر احساس نياز روحى و عاطفى به آن است؛ بلكه نياز مادى و وابستگى اقتصادى، آنان را ناگزير مىكند تا رنج و ذلّت زندگى خانوادگى را تحت مديريّت زورگويانه مردان بپذيرند.
و از سوى ديگر اگر مردان تمايل دارند تا خانواده تشكيل دهند، به دليل اين است كه زنان مىتوانند منابع مالى ارزان قيمتى براى آنان به حساب آيند و در پرتو وجود آنان و فرزندانى كه به دنيا مىآوردند به ثروت و امكانات بيشترى دست يابند.
فمينيستهاى ماترياليست و راديكال، معتقدند كه روح سلطهطلبى جنس مرد، در طول تاريخ باعث شده است تا نهادى به عنوان نهاد خانواده شكل گيرد، زيرا مردان شيفته مرد سالارى هستند و از طريق خانواده و سلطه بر آن است كه اين حسّ منفور خود را پاسخ مىدهند و به زنان، زن بودن و حتى نياز به جنس مخالف را تلقين مىكنند.
حيا، پاكدامنى، وفادارى زن به خانواده و همسر، فداكارى براى خانواده، عشق به فرزند تا سرحدّ تحمل خانواده و سلطه مرد، همه و همه مفاهيمى است كه در طول تاريخ توسط مردان و فرهنگ مرد سالار و اخلاق مردانه ساخته و پرداخته شده و به عنوان يك ارزش به زنان تلقين و تحميل گشته است!
همه اين ديدگاهها از آن جا نشأت يافته كه انسان، چيزى فراتر از يك جاندار نيست، و او مىتواند مانند همه جانداران، فارغ از هر بايد و نبايد، مطابق آنچه غرايزش مىخواهد زندگى كند.
امّا قرآن، در عين پذيرش غرايز انسان و جدّى دانستن آن، حاكميّت غرايز را، در انسان، حاكميّتى ثانوى و عارضى و جنبى و تبعى مىداند و معتقد است كه بنياد انسان روح و گرايشها و طلبهاى روحى اوست و چون روح خدا زورق تن است، ناگزير است شرايط مادّى تن را نيز پاسخ دهد و گرنه اين ناخدا بى زورق شده و قادر به طى مسير وحى بر زورق حيات مادّى نخواهد بود.
از نظر قرآن، آن چيزى كه بنياد همسرى، زوجيّت و نهاد خانواده را در زندگى انسان از كاركرد زوجيّت در حيات حيوانى تمايز بخشيده، ماهيّت آن است كه تماماً غريزى نيست.
تعبير قرآن، براى بيان اين معنا چنين است:
»وَ من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لِتَسْكُنوا اليها و جَعَلَ بينكم مَوَدَّةً و رحمةً انّ فى ذلك لآياتِ لقوم يتفكّرون« )روم/ 21)
نقطه نظر ما،توجّه به ارتباط ميان سه بخش از آيه است:
1- خلق لكم من انفسكم ازواجاً
2- لتسكنوا اليها
3- جعل بينكم مودّة و رحمة.
قسمت سوّم، بخشى است كه تا اين حا به آن اشاره نداشتهايم و آن عبارت است از اين كه مفهوم و حقيقت »مودّت و رحمت« در رابطه انسان با همسرش، مفهومى است كه از آرامش يابى انسان در خانواده، طرحى جديد و متمايز با ارضاپذيرى حيوانات در جفتگيرى و جفتيابى ارائه مىكند.
»مودّت« و »رحمت« مفاهيمى فطرى و درونى است كه در فرهنگ انسانى جايگاه خود را داشته و دارد، اين مفاهيم در روابط انسانى معنا و مصداق مىيابد و محيط اوليه و طبيعى آن خانواده است.
يعنى، از نظر قرآن، خانواده و محيط خانواده است كه مىتواند اين مفاهيم را در نسلها يكى پس از ديگرى شكوفا و بالنده كند و به آنها تمرين دهد و به اين مفاهيم عينيّت بخشد.
در عصرى كه صنعت و تكنولوژى بشر را در ساختن برخى پديدههاى مصنوعى و حتّى رباطهاى پيشرفته يارى داده و توانمند ساخته، و در بسيارى از عرصهها ماشين را جايگزين انسان كرده است، طبيعى بود و نيز طبيعى است كه اين انديشه به ذهن افراد ياگروههايى راه يابد كه براى تأمين نيازهاى عاطفى، احساسى، روحى و معنوى انسان نيز، پاسخهاى تكنولوژيك و داروهايى مشابه عرضه كنند!
ابعادى از اين ذهنيّت و رويكردها، متعلّق به عصر جديد است و وجوهى از آن، ديرينه طولانى در تاريخ بشر دارد.
استفاده از مشروبات الكلى براى آرام بخشى و ايجاد نشاط تصنعى و بهرهگيرى از موادّ مخدّر براى ورود به عالم تخيّل و غفلت از عالم واقعيّتها و رويكرد به هم جنس گرايى براى ارضاى غريزه جنسى، روشهاى پرسابقه در تاريخ انسان است و استفاده از داورهاى روانگردان و موادّ شيميايى نيروزا و عرفانهاى ساختگى و بدون خدا و فلسفههاى پوچ انديش و نسبيتگرا كه راه را براى جامعهگريزى و اخلاق ستيزى و هم جنسگرايى زنان و مردان هموار ساخته است، حلقههاى به هم پيوستهاى است كه يكى پس از ديگرى در عرصه جوامع بشرى رخ نموده است.
يكى از نتايج اين مشابه سازى و ارضاى تصنعى نيازهاى درونى و عاطفى و انسانى، ساختن و پرداختن الگوها و روشهاى خاصى براى تأمين نيازهاى جنسى و عرفانى و معنوى و عاطفى انسانها، فارغ از روشهاى طبيعى و سنّتى است و از آن جمله نهاد خانواده و روابط همسرى و نظام فرزنددارى و تربيت اولاد است.
از آن جا كه نياز انسان به همراهى، هم انديشى و آرامشى در زندگى امرى انكارناپذير مىباشد و انكار آن عملاً ميسّر نيست و از سوى بيشتر انسانها پذيرفته نمىشود، كسانى به اين نتيجه رسيدهاند كه مىشود اين نياز را از طريق همجنس نيز تأمين كرد و خانوادهاى بر اساس دو زن يا دو مرد تشكيل داد و زنان در صورت احساس نياز به فرزند، با استفاده از روشهاى جديد تلقيح و باردارى مىتوانند بدون داشتن شوهر، باردار شوند و دست كم مىتوانند در يك ارتباط آزاد و غيرسنّتى و بدون تن دادن به زندگى مشترك خانوادگى، صاحب فرزند شوند!
اينها همه تلاشهايى است براى اين كه به جاى نظام همسرى و نهاد خانواده، نسخه ديگرى را براى انسانها بپيچند، در حالى كه طبيعت و فطرت انسانى و همچنين تجربههاى علمى حكايت از اين دارد كه اين گونه تدابير و توصيهها و برنامهها، چيزى جز يأس و آشفتگى و روانپريشى براى فرد و جامعه به همراه نداشته است.
شگفت اين كه قرآن در بيش از چهارده قرن قبل از جامعهاى خبر داده است كه همه شهروندانش به نوعى، همجنس گرايى را به جاى نظام همسرى زن و مرد پذيرفته بودند، جز پيامبرى كه براى ارشاد آنان تلاش مىكرد! و نيز برخى از اعضاى خانواده او!
امروز كه در برخى از كشورها، اين نوع رفتار جنبه قانونى پيدا كرده و »اصل خانه« جاى خود را به »نهاد خانواده« داده است و مكتبها و فلسفههايى بسيار پر سر و صدا و پرهوادار دم از بىريشه بودن اخلاق و گرايشهاى اخلاقى مىزنند و مروّج پرهيز از ازدواج و اكتفاى مردان به مردان و زنان به زنان هستند، به سرّ نهفته در گزارههاى تاريخى قرآن پى مىبريم و در مىيابيم كه آنچه در قرآن تحت عنوان قصص يا تاريخ امّتهاى پيشين ياد شده، در حقيقت پيشگويى از جوامع و نسلهاى آينده نيز هست.
و اگر كسى به دقّت و اهميّت اين سرّ، ايمان پيدا كند، باور خواهد كرد، همان سرنوشت كه قرآن براى امّتهاى پيشين ترسيم كرده است، در انتظار امّتهاى پسين نيز خواهد بود، چه اين كه قانون الهى در نظام جهان و زندگى انسان، تجزيه فضولات و اجساد متعفّن و انديشههاى منحرف و بازيافت آنها است.
قرآن، كسانى را كه به جاى نظام همسرى و نهاد خانواده، در صدد ارضاى نيازهاى جنسى و عاطفى از طريق هم جنسگرايى بوده و هستند با اين تعبير ياد كرده است:
»بل انتم قوم تجهلون« )نمل/ 55)
»بل انتم قوم مسرفون« )اعراف/ 81)
»بل انتم قوم عادون« )شعراء/ 166)
»القوم المفسدين« )عنكبوت/ 30)
»كانوا ظالمين« )عنكبوت/ 31)
هر كدام از اين تعابير اشاره به وجهى از رويكرد طرفداران و عاملان اين رفتار و انتخاب ناصحيح دارد كه تأمّل و دقّت در آن به مجالى ديگر نيازمند است.
به جاى جمعبندى آنچه تا كنون گفته آمد و نيز به جاى بيان ارتباط ميان دو بخش اين نوشته »خانواده در نظرفمينيسم و قرآن« به عبارت كوتاهى اشاره خواهيم داشت كه از متن جوامع مدرن، صنعتى، مرفه و مغرور، برآماده و از سردرد و رنج و استيصال، گزارشهايى واقع بينانه، به همراه دارد و مطالعه بيشتر و پيگيرى موضوع را به جويندگان وا مىنهيم.
1- خانم وندى شليت متولّد 1975 در ايالت ويسكانسين آمريكا و فارغ التحصيل رشته فلسفه از دانشكده ويليامز در تحليلى از مسايل زنان در كشورهاى چون آمريكا در كتابى تحت عنوان »بازگشت به عفاف «ARETURN TO MODESTY» به واقعيتهايى اشاره كرده است كه گوشهاى از نتايج تجربههاى غربى در زمينه نگاه به زن و خانواده و اخلاق و آزادى مىنماياند.
وى در فصل اوّل از كتاب خود به نقد آموزش زود هنگام مسايل جنسى به كودكان مدارس ابتدايى پرداخته و مىنويسد:
»پژوهشگران دانشكده ولسى دريافتند كه حدود 40 درصد دختران هر روز و 29 درصد به طور هفتگى مورد آزاد جنسى قرار مىگيرند، بيش از دو سوم اين مزاحمتها در انظار عمومى صورت مىگيرد و حدود 90 درصد آنان مورد رفتار و گفتار تحريكآميز جنسى قرار دارند.« ]16[
او از يك روانشناس زن كه نويسنده »اوفلياى دوباره زنده شده« اين عبارت را ياد كرده است:
»اخيراً با تعداد زيادى از دخترانى مواجه مىشوم كه مىخواهند مدرسه را ترك كنند و مىگويند نمىتوانند آنچه را كه در مدرسه به سرشان مىآيد نقل كنند.«
وى در فصل دوّم كتاب خود از پديدهاى تحت عنوان »هوك آپ« «hook up» ياد كرده كه عبارت است از سطحىترين و موقتىترين رابطه جنسى دوطرف كه به سرعت از هم جدامىشوند.
شليت معتقد است كه وقتى برقرار كردن ارتباط براى جوانان تا اين اندازه سريع و متنوّع امكانپذير است آنها حتّى زحمت قرار گذاشتن را هم به خود نمىدهند.
نويسنده ديدگاه دختران مبنى بر لزوم ارتباط با تعداد زيادى از مردان را مورد انتقاد جدى قرار مىدهد و معتقد است بسيارى از دختران صرفاً به علّت فرار از قضاوت منفى ديگران به چنين كارى دست مىزنند؛ زيرا در غير اين صورت، جامعه آنها را زشت، غيرطبيعى و نابالغ قلمداد مىنمايد. ]17[
او در فصل سوّم كتابش اظهار مىدارد:
»بديهى است كه وقتى اجازه داديم هر كارى آزاد باشد آزار جنسى، مزاحمتها و تجاوز به عنف هم افزايش پيدا مىكند، جامعهاى كه عليه شرم و حيا اعلام جنگ كرده، دشمن زنان است.«
وى مىافزايد:
»آسانگيرى در مجازات انواع مزاحمتهاى جنسى پيامدهاى ناشى از آن را افزايش داده است و اين كه در گذشته، در آمريكا مجازات تجاوز به عنف، مرگ بوده است و امروز متجاوزان به عنف، حدوداً به 5 سال زندان محكوم مىشوند! بدان معنا است كه ما در آمريكا ترجيح مىدهيم نقطه نظرات متجاوزان را دريافت نماييم - و به حمايت از آنان بپردازيم - در يك جامعه تك جنسيتى - كه معتقد است دو جنس با دو مسؤوليت وجود ندارد و قوانين و ضوابط مربوط به هر جنس را باطل مىداند و براى زن و مرد وظايف و موقعيّت يكسانى را قايل است و - قدرت جسمانى بالاتر مردان نسبت به زنان را ناديده مىگيرد، افراد عياش و مست، با بىتوجّهى كامل به زنان، فقط فرصت بيشترى براى بازيچه قرار دادن آنان پيدا مىكنند، فرصت براى تجاوز به عنف، مزاحمتهاى جنسى، كتك خوردن.« ]18[
او اظهار مىدارد:
»جامعه امروز آمريكا براى دخترانى كه به روابط ناخواسته نه مىگويند، شرايط دشوارى را به وجود آورده است، براى مثال امروزه دخترى كه مىخواهد قبل از ازدواج پاك بماند هيچ حامى و پشتيبانى ندارد.« ]19[
»برخى جريانهاى فيمينيستى زنان را به خيانت همسرانشان تشويق مىنمايند، زيرا اين امر از نظر آنان، نه تنها قابل قبول بوده، بلكه يك فرصت برابر است!« ]20[
شليت معتقد است پاكدامنى جنسى در مردان و زنان، تحقير شده و از بين رفته است. و شرافت مردانگى مفهومى ندارد. زن احترام اجتماعى گذشته خود را از دست داده است.
او به طعن مىنويسد:
»چه قدر خوشبختم كه در عصر آزادى زندگى مىكنم! اين روزها يك دختر مىتواند پزشك يا قاضى شود، در ارتش ثبت نام كند، به تيم بسكتبال بپوندد، مىتواند مدارج شغلى را طى كند، بچههاى خودش را در مهدكودكها رها كند و هر قدر دلش مىخواهد سقط جنين داشته باشد، گزينههاى جنسى او نيز ديگر محدود نيستند، روابط جنسى نامشروع پيش از ازدواج و پس از ازدواج براى وى امكانپذير است. به طور خلاصه يك دختر مىتواند هر كارى كه دلش مىخواهد انجام دهد، هر چه مىخواهد بشود، تنها يك استثناء وجود دارد، او نمىتواند يك زن باشد!« ]21[
شليت مىگويد:
»امروزه شاهد روى آوردن زنان و مردان به مذهب هستيم. دليل روى آوردن بسيارى از افراد به مذهب تهى يافتن زندگى مدرن و پيدا كردن راهى براى زندگى است كه متعالىتر از فرهنگ ظالمانه حاكم در آمريكا و كشورهاى مشابه آن - باشد...
قرار بود دوران ما، دوران آزادى بزرگ باشد، در حالى كه اغلب مردم اكنون ناگزير هستند به فرهنگى كه در آن زندگى مىكنند اجازه دهند تا براى آنان انتخاب كنند بر خلاف آن چه مىپنداريم، گزينشهاى ما به ندرت از درون ما سرچشمه مىگيرد!« ]22[
نويسنده ديگرى به نام خانم »دايان پاسنو« نويسنده كتاب »فمينيسم: رمز و راز زنانگى يا اشتباه« به نقد فمينيسم پرداخته و مىنويسد:
»فمينيسم در آمريكا تلاش مىكند تا با تأكيد بر اهميت دورى نمودن زنان از نقشهاى سنتى خويش مانند ازدواج و مادر شدن، تعريف تازهاى از زن ارائه نمايد، نقش مادرى كه وظيفهاى طبيعى است، اكنون به صورت امرى نامشروع در آمده و زنان براى انتخاب تحت فشار زيادى هستند.
سردمداران فمينيسم ما را با دروغى آشكار فريب دادهاند، اين دروغ را زنانى گفتهاند كه با تكيه بر برابرى دستمزد در مقابل كار مساوى و برابر فرصتهاى شغلى براى زن و مرد، دورنماى شگفتانگيزى از موضوعى مسحور كننده را در مقابل چشمان ديگران قرار دادهاند.
چه شده است كه زنانى كه در فمينيسم ثابت قدم بودند، اكنون از توهم بيرون آمده و نااميد شدهاند! در مورد تمام چيزهايى كه به اين نهضت مربوط مىشود، براى آنان سؤال ايجاد شده است!
فمينيستها با حمايت از آزادى جنسى و رواج بىبند و بارى، زمينه را براى باردارىهاى ناخواسته فراهم كردهاند و آن گاه از سقط جنين به عنوان روشى براى كنترل مواليد استفاده مىكنند.
آنان چنين استدلال مىكنند كه اگر زنان باردار دسترسى به سقط جنين آزادانه نداشته باشند، جامعه پر از كودكان ناخواسته كه مورد بدرفتارى واقع مىشوند، خواهد شد، اما آمارها نشان مىدهد كه علىرغم ميزان بالاى سقط جنين، سوءرفتار با كودكان در بدترين وضع قرار دارد و قانونى كردن سقط جنين به هيچ وجه آن را ريشه كن نساخته است...
در سال 1993 قانونى به امضاى پرزيدنت كلينتون رسيد كه بر طبق آن فروش اعضاى بدن اين كودكان معصوم سقط شده نيز مجاز شناخته شد تا ظاهراً در پژوهشهاى مربوط به بافت جنينى از آن استفاده گردد.
مجله ولد نتايج يك پژوهش در پشت صحنه صنعت سقط جنين را چنين گزارش مىكند:
»در بررسىها، مداركى از يك شبكه سراسرى فروش اعضاى بدن كودكان به دست آمد كه شامل دستورالعمل مربوط به جدا كردن اعضاى بدن به طور تفصيلى، يك بروشور تبليغاتى كه در آن براى جلب مشترى نوشته شده بود: »تازهترين بافتها موجود است.« و نيز صورت قيمتهايى براى بچه كامل و اعضاى بدن آن بود. در يكى از صورت قيمتها كه تاريخ آن 1999 و متعلّق به يك شركت بود و گويا براى آدم خواران تهيه شده است، چنين مىخوانيم: پوست 100 دلار، دست و پا 150 دلار، نخاع 325 دلار، مغز 999 دلار!« ]23[
فمينيسم كه در بستر مدرنيته تكوّن يافته است، مولود همه باورها و دستاوردهاى تجربى و نظرى آن است.
فرهنگها و كشورهايى كه در چند قرن گذشته با اين تجربهها و دستاوردها آشنا شدهاند، امروز به گوشههايى از آفات و خسارتهاى آن وقوف يافتهاند؛ ولى كشورهايى كه با فاصله و با تأخير دانش و منش غرب را دريافت مىكنند، هنوز در تب و تاب واژهها، شعارها و ادّعهاى مدرينته به سر مىبرند و همه لوازم آن را بىهيچ تأمّل دنبال مىكنند!
در حالى كه جديدترين تجربهها و متعادلترين داورىها از متن جامعه غربى به نقد جدى رويكردهاى نظرى و علمى فرهنگ، دين، انسان و جامعه پرداخته است و در لابه لاى اين نقّادىها - كه به بخش اندكى از آن اشاره كرديم - بازگشت به نگرش دينى مشهود است.
گويا نسل آخرالزمان، مىبايست پس از تجربههاى سنگين و تلخ و پرآسيب، خسته از همه بافتهها و بافتههاى خود به آستان بلند پيام وحى و آموزههاى آن رو آورد. و اين، چندان دور نخواهد بود.
1. فمينيسم و دانشهاى فمينيستى، مقاله فمينيسم از سوزان جيمز، ترجمه عباس يزدانى /94.
2. همان /89.
3. همان /91.
4. فمينيسم و دانشهاى فمينيستى، مقاله فلسفه جنسيت نوشته: آلن موبل، ترجمه بهروز جندقى/ 292.
5. همان.
6. فمينيسم و دانشهاى فمينيستى /88.
7. همان /87.
8. فمينيسم و دانشهاى فمينيستى، مقاله فمينيسم/ 136.
9. همان.
10. و لقد كَرَّمنا بنى آدم... وَ فَضَّلناهم على كثير ممّن خَلَقنا تَفْضيلاً.« )اسراء/ 70).
11. انى خالقٌ بشراً من طينٍ«، )ص/ 71).
و التحقيق ان الاصل الواحد فى هذه المادّه - بشر - هو الانبساط المخصوص الطبيعى و الطلاقه فى السيماء لوجوههم تكويناً... و بهذه الحالة يمتاز الانسان فى الظاهر عن سائرالحيوانات. )التحقيق فى كلمات القرآن، حسن مصطفوى 259/1)
12. و قيل سمّى - آدم - بذلك لكونه من عناصر مختلفه - و قوىً متفرّقه، )امشاج نبتليه( مفردات راغب.
13. و جعلنا من الماء كل شىء حى«، )انبياء/ 30).
14. و هو الذى خلق من الماء بشراً« )فرقان/ 54).
خصّ فى القرآن كل موضع اعتبر من الانسان جثته و ظاهره، بلفظ البشر )مفردات راغب( .
15. و الانسان قيل سمّى بذلك لانّه خُلقَ خِلْقة لاقوامَ له الاّ بانسِ بَعْضِهِم بِبَعْضٍ ولهذا قيلَ الانسانُ مدنىٌّ بالطّبع - )مفردات راغب( .
16. فمينيسم در آمريكا تا سال 2003، جلد اوّل، چاپ سوّم /20 .
17. همان /25 .
18. همان، /26 .
19. همان،/ 31 .
20. همان، /37 .
21. همان،/ 59 .
22. همان، /70 .
23. همان، /79-86 .